داستان مخالفت اهل دین، اعم از فقهاء و محدّثین، متکلّمین، عرفا و صوفیان که دارای نفوذ و نفوس بوده اند، با فلسفه و فلاسفه، در تمدن اسلامی بر پژوهشگران پوشیده نیست؛ مراجعه به دیوانهای ادبا که حکم سخنگویان تمدن اسلامی داشتهاند بقدر کافی بر مدّعای ما گواهند. امّا در تمدن شکوفای اسلامی از قرن سوّم هجری به بعد، باز نخبههایی بودند که به فلسفه در هر سه بخش حکمت قدیم یعنی الهیات، طبیعیّات و ریاضیّات اشتغال ورزیدهاند؛ خواه در سلک فلاسفۀ رسمیبوده که در کتابهای طبقات حکما نامیاز آنان بمیان آمده
، خواه دانشمندانی از اهل شرع بوده که شوق دانشاندوزی و کسب جامعیَت علمیآنان را بدان وادی کشانده است. امّا دانشمندان دینی بعد از اطّلاع بر علوم حکمی، یا به نقد فلسفه و تخطئۀ آن همّت گماشتهاند یا درصدد هماهنگ کردن و سازش با قرآن و حدیث برآمدهاند؛ کاری که بیشتر فلاسفۀ اصطلاحی مسلمان هم بدان اهتمام ورزیدهاند. در هر صورت درمدارس علوم اسلامی بخشهایی از فلسفه یعنی طبیعیّات و ریاضیّات به آسانی وارد موادّ درسی شده است زیرا اصطکاک آنها با دین کمتر بوده است. منطق و حکمت عملی یا اخلاق نیز بر همین منوال بوده است امّا الهیّات فلسفه نیز که با الهیّات ادیان تاریخ مناقشهی مفصّلی در یهودیت و مسیحیّت و اسلام داشتهاند بکلّی مهمل و مطرود نشده بلکه بسیاری از مباحثش در ضمن علم کلام آورده شده است. این نحوهی ارتباط با فلسفه در میان شیعه و سنّی یکسان بوده؛ با یک تفاوت در میان شیعه بویژه در ایران مشتغلین به دانشهای حکمیهمیشه حضور داشتهاند علیرغم مخالفت فقها، درس فلسفه بصورت سلسلهوار زیر نظر استاد همواره مشتاقاتی داشتهاند؛ یعنی سلسلۀ فلاسفه نیز مانند سلسلۀ فقها در حجم و اندازۀ بسیار کمتر قطع نشده است ولی درمیان اهل سنّت قرنها علاقمندان به علوم عقلی به جز مبادی مراحل عالی را بصورت خودآموز فراگرفتهاند. درحقیقت از قرن دهم بدینسو کتاب مهم کلامیبه معنای مصطلح بر مبنای اصطلاحا?
نظرات